همسر شهید نوروزی: مهدی گفت در ساختمان قیطریه همه اهل فتنه را دیدم/ مادر شهید: میگفتم خدایا! می خواهم پسرم در خون خود بغلطد / نقویان: کارهای مستند را شهید خودش پیش می برد
به نظر من شخص آقامهدی نوروزی مقصر نبود. بنده خدا وسط میدان بود و تهمتی هم به او زدند. خودش که اهل رسانه نبود تا بیاید و این قضیه را روشن کند، ولی چرا رسانه ما بدان نپرداخت؟ چون کلاً در فضای رسانهای ضعیف عمل میکنیم. بعد از سال ۱۳۸۸ یکی از برکات فتنه این بود که موضوع رسانه برای جریان حزباللهی مهم شد و تربیتهای انسانی و جشنواره عمار راه افتاد و همه اینها پس از سال ۱۳۸۸ جدی دنبال شد.
گروه فرهنگی - رجانیوز: توفیق رجانیوز میزبانی از خانواده حاج مهدی نوروزی، فاتح لانه قیطریه در فتنه ۸۸ و شیر سامرا در جنگ با داعش بود. مادر و همسر و فرزند حاج مهدی بهمراه مهدی نقویان سازنده مستند خوب برادران، به بهانه میزگرد بررسی این مستند، یکی دو ساعتی درباره شهیدی صحبت کردند که همه جا را برای پیدا کردن تکلیفش گشته بود تا مبادا آنچه بر گردن دارد، جایی روی زمین مانده باشد، از زمین تهران گرفته یا سیستان و بلوچستان و یا عراق و سامرا.
همسر حاج مهدی وقتی که از همسر شهیدش میگفت، محال بود که بتواند عشق و محبتش به مهدی را کتمان کند. از کلمه به کلمه صحبتهایش می فهمیدی که مهدی برایش تنها تکیه گاهی بوده که قرار بوده همه زندگیش را با تکیه بر او بسازد. و آنقدر آن تکیه گاه محکم بوده که حتی به او فرصت فکر کردن به بی تکیه گاهی را هم نمی داده است.
اینرا در لحظه لحظه گفتگو میتوانستی با همه وجودت درک کنی و همین بود که وقتی بی مناسبت و در میان پاسخ به سوالی دیگر پرسیدیم "این روزها برای شما سخت نیست؟" بی درنگ پاسخ شنیدم که "سختی فقط برای یک لحظه این روزهاست" و آنگاه بود که بغض همگی ترکید ... البته همسر شهید بلافاصله هم گفت که چگونه این دوری را تحمل میکند"با همه این ها وقتی به مجلس اهل بیت می روم و مصیبتشان را میبینم، با خودم میگویم مصیبت ما در مقابل مصیبت این بزرگوارن چیزی نیست. "
از عاشورا و قبلش سنت همین بوده که مردانی کشته شوند، زنان جوانی بی تکیه گاه و طفلانی یتیم، تا پرچم حق همچنان بالا بماند و باقی. مهدی نوروزی پرچم حقانیت انقلابی است که فتنه ۸۸ ناجوانمردانه از پشت به او خنجر زد و دشمنش در سامرا و حلب و بیروت و وین از رو برایش شمشیر کشید تا از پا بیافتد، اما نیافتاد به قیمت آنکه محمد هادی جشن تولد یکسالگیش را بر مزار پدر جشن بگیرد.
قبل از شروع مصاحبه، به شوخی میگفتیم که باید سوالات را به زبان عربی بپرسیم؛ چون همسر یک عضو حزبالله لبنان حتما لبنانی است و فارسی بلد نیست. این شوخی البته پربیراه هم نبود؛ به هر حال قرار بود مادر و همسر شهیدی مهمان ما باشند که سایتهای ضدانقلاب او را «حسین منیف اشمر»، یکی از اعضای حزبالله لبنان معرفی میکردند اما دی ماه سال ۹۳ و انتشار تصاویر پیکر مطهر شهید «مهدی نوروزی» مشخص کرد که تمام این جوسازیهای رسانهای یک دروغ بزرگ درباره یک بسیجی متولد کرمانشاه بوده است.
صمیمیت و خونگرمی خانواده شهید باعث شد تا مدت زمان این مصاحبه طولانی شود اما هیچکدام از ما خسته نشویم. آنچه در ادامه میخوانید، تنها بخشی از حس و حال حدود سه ساعت گفتگو با خانواده «شیر سامرا» و «فاتح لانه جاسوسی قیطریه» است؛ بخشی که نمیتواند چشمهای خیس ما و بغض مادر و همسر شهید را به نمایش بگذارد.
جناب نقویان؛ از ایده مستند شروع کنیم. شما بعد از رسانهای شدن قضیه و تبلیغات پیرامون آن، متوجه ماجرا شدید و به دنبال ساخت مستند رفتید یا قبلاً زمینهای داشتید؟
نقویان: بعد از جریانات سال ۱۳۸۸ گوشه ذهنام شایعاتی در باره حضور نیروهای حزبالله لبنان در ایران بود. حین ساخت این مستند با آقای طالبزاده مصاحبهای کردم و ایشان به نکته درستی اشاره کردند که وقتی شایعهای میشود رسانهها مطرح نمیکنند واقعیت چیست. آیا اصلاً وجود دارد یا فقط در حد شایعه است؟ حرفشان این بود که ما باید جواب بدهیم و چرا جواب نمیدهیم؟ در سال ۱۳۸۸ بهقدری اتفاقات و وقایع زیاد بود که کسی به این قضیه نپرداخت. برای من هم مثل عامه مردم این شبهه وجود داشت، ولی به هر حال شایعهای را بین جوانان میپراکنند و تأثیرش را میگذارد. این ماجرا گذشت و در این سالها خدا توفیق داد و دو سه کار در باره فتنه ساختم، ولی ذهنیتی راجع به این موضوع نداشتم. تا اینکه سال ۱۳۹۳ در دیماه زمان شهادت آقای مهدی نوروزی با وجودی که ایشان را نمیشناختم، یک تیتر تکانام داد که «مهدی نوروزی بچه بسیجی کرمانشاهی که سال ۱۳۸۸ عکسهایاش بیرون آمده بود و لقب دیگری به او داده بودند و مورد هجمه قرار گرفته بود اصلاً لبنانی نبود، بلکه ایرانی و کرمانشاهی است و الان هم در سامرا به شهادت رسیده است.» این تیتر برایام تکاندهنده بود که مظلومیت یک انسان چقدر میتواند زیاد باشد. با خودم فکر کردم ظاهراً باید جذاب باشد که آدم پیگیری کند که اصل ماجرا چه بوده و اگر واقعاً شایعه درست نبوده چرا تا به حال کسی بدان نپرداخته است؟ چون وقتی شبههای به شخص یا نظام نسبت داده میشود، اگر طرف از خودش دفاع نکند گویی آن شبهه را پذیرفته و صحتاش را تأیید کرده است. همین موضوع برایام جالب بود که چنانچه خدا توفیق بدهد به آن بپردازم. تا اینکه دوستان پیشنهاد دادند در باره سال ۱۳۸۸ اگر طرحی دارم مطرح کنم. مدتها قبل این طرح را داده بودم...
کجا پیشنهاد دادند؟ جشنواره عمار؟
نقویان: جاهای مختلف از جمله شبکه افق. این طرح را که مطرح میکردم متوجه میشدم چندان برای کسانی که برایشان مطرح میکنم جذاب نیست که درباره این شخصیت و شبهه نیروی حزبالله بودناش بهواسطه شهادت شهید نوروزی کار کنیم. در واقع وقتی خبر را خواندم تلنگری شد که حتماً روی این سوژه کار کنم، ولی برای دیگران که مطرح میکردم اینقدر که برای خودم جذاب بود و مشتاق بودم آن را انجام بدهم، جذابیت نداشت و جالب نبود. حتی با وجودی که این ایده را مطرح کردم درباره سال ۱۳۸۸ طرحهای دیگری را به من سفارش میدادند که بسازم. قدری دلسرد شدم که نکند فقط برای خودم جذاب است. به هر حال خدا توفیق داد و دوستان اعتماد کردند که در نهایت ساخته شود.
بالاخره کجا پذیرفته شد؟
نقویان: جشنواره عمار به صورت مستقیم پیشنهاد داد و طرح پذیرفته شد. بعد هم با مشارکت اداره کل رسانهای بسیج، آقای آذرپندار ساخته شد. کلاً سه نفر در ساخت این مستند خیلی تأثیرگذار بودند: آقای جلیلی، آقای بامروتنژاد و آقای آذرپندار که هر یک در مقاطع مختلف و فراز و نشیبهای فیلم حامی و موجب دلگرمیام بودند تا این فیلم ساخته شود. تابستان تحقیقاتاش را انجام داده و به چیزهایی رسیده بودم، ولی بهطور جدی در پاییز کلید خورد و چندان فرصتی نبود که به ایام ۹ دی و سالگرد آقا مهدی برسد، ولی با حمایت این بزرگواران و جهتهایی که میدادند الحمدلله این مستند ساخته شد.
حاجخانم! در برنامه «عبور از غبار» که تلویزیون پخش کرد، جملهای گفتید که «من دعا میکردم برو و دشمنان اسلام را بکش و نهایتا در خون خودت غلت بزن.» یک مادر به چه جایگاهی میرسد که این حرف را میزند؟ آقا مهدی در جاهای مختلفی مثل سیستان و بلوچستان و در فتنه و چه پس از آن کار عملیاتی میکرد. به عنوان یک مادر نگران نبودید و اذیت نمیشدید؟ چگونه توانستید با این قضیه کنار بیایید؟
مادر شهید: مهدی بچه بسیار شجاع و از چهار پنج سالگی به فکر شهادت بود. چنین بچهای بود. میدیدم راهاش همین است و شهادت را دوست دارد. در هر شرایطی هم به من میگفت: «مادر! فقط یک چیز میخواهم، شهادت. از شما میخواهم برایام شهادت را از خدا بخواهید.» از اول تا آخرش که به شهادت ایشان ختم شد دعای همیشگیام برای ایشان طبق خواسته خودش شهادتشان بود. مثلاً وقتی میگفتم مهدیجان! شما باید یک ماشین داشته باشید و خانهای تهیه کنید و کلاً حرف دنیا را که میزدم متوجه میشدم بهکلی آن طرف است و واقعاً حواساش به این طرف نبود. یعنی مرد خدا و تمام حالاتاش خدایی بود. این بچه از پنج شش سالگی در تکبیر مسجد و اذان مسجد بود و خودش را هر جور میشد به مسجد میرساند. بعد از آن در هفت هشت سالگی با کلی مکافات و سختی وارد بسیج شد. میگفتند کوچک است و سناش به حضور در بسیج نمیخورد. علیرغم همه این ممانعتها آنقدر تلاش کرد تا بالاخره عضو بسیج شد.
در تلویزیون اشاره کردید با وجود اینکه سناش کم بود، در عملیات مرصاد حضور داشت.
مادر شهید: نه، در عملیات نبود؛ بعد از اتمام عملیات مرصاد بود. پدرشان که خواستند بروند، گفتم آنجا الان خیلی خطرناک است و مریضی هست، چون منافقین لعنتی در آنجا کشته شده بودند و آنجا پر از جنازه بود. ایشان بسیار اصرار کرد و بالاخره لباس سپاهی را که خودم برایاش دوخته بودم تناش کرد و سرش را هم بست که عکساش روی تانک هست و رفت.
چند ساله بود؟
مادر شهید: شش سالاش تمام شده بود که همراه پدر به آنجا رفتند. کارهای زیادی انجام میداد. بچهای کاملاً شجاع، با ولایت، مخلص و اصلاً استثنایی بود.
پس شما با کارها و خواستههایاش کنار آمده بودید.
مادر شهید: حقیقتاش از دوازده سیزده سالگی میگفتم هر آن است که مهدی شهید شود. در هفده سالگی اگر ده دقیقه دیر میکرد بهقدری آماده شهادت بود، با خودم میگفتم حتماً شهید شده است. هر جایی که خطر بود خودش را میرساند. اینجور نبود که از چیزی بترسد. در کنار شجاعتاش سخاوت داشت، بسیار با مروت، دلرحم و مهربان بود و جایِ جایاش از کفار، منافقین و دشمنان حضرت زهرا(س) بسیار عصبانی میشد.
پس شما انتظار میکشیدید که بالاخره روزی...
مادر شهید: شهید میشود. شدیداً چنین انتظاری را داشتم، چون مشخص بود آخرش به شهادت خواهد رسید.
خانم عظیمی؛ در همان برنامه تلویزیونی اشاره کردید شهید نوروزی در جلسه اول خواستگاری میگفت کارها و برنامهام این است و میخواهم این مسیر را بروم. معمول و عرف این است که دختران هنگام خواستگاری به شرایط طرف و آینده زندگیشان نگاه و برای آینده زندگی مشترکشان برنامهریزی میکنند. با این اوصاف برای شما سخت نبود طرف جلسه اول خواستگاری رک و راست بگوید ممکن است شش ماه یا یک سال دیگر شهید شوم و نباشم. چگونه با این قضیه کنار آمدید؟
همسر شهید: زمینههایاش ریشه در کودکی ما دارد. هر کسی یکجوری بزرگ شده است. مادرم ما را با ارزشهای شهدا بزرگ کرد و بهجای رمان کتابهایی مثل روایت فتح و امثال اینها را برایمان میخرید. نمایشگاه کتاب هم که هر سال در اردیبهشتماه میرفتیم از اینجور کتابها تهیه میکردیم و میخواندیم. با دوستانمان هم که صحبت میکردیم آرزویمان این بود که زمان جنگ میبودیم و طرف مقابلمان یکی از همین شهدا میشد.
به هر حال هر خانم جوانی که به خانه بخت میرود یکسری آرزوها و امیالی دارد و با ذوق و شوقی برای زندگیاش برنامهریزی میکند، اما زندگی سرانجامی دارد. آقامهدی نمیگفتند من همین الان میخواهم شهید شوم، بلکه حرفشان این بود که سرانجام کار من شهادت است. چه بهتر که زندگیای که با عشق و عاطفه است با مرگ طبیعی خاتمه نیابد و شهادت آخرش باشد. خداوند برای ما اینگونه مقدر کرد که دیر به هم برسیم و زود هم از جدا شویم.
اصلاً شک نداشتید؟ پدر و مادر و اطرافیان نگفتند یک مقدار بیشتر فکر کن؟
همسر شهید: اگر کسی هم میآمد یک هفته طول میکشید تا خانواده تحقیق و تفحص کنند، اما این قضیه خیلی فورسماژور شد و عجیب بود. حتی آقامهدی اجازه نداد خانوادهام تحقیق کنند. ایشان جاهای مختلفی برای خواستگاری رفته که قبول نکرده بودند. خودشان گفتند این اولین جلسه خواستگاری است که دارم همه چیز را مطرح میکنم، چون حس میکنم کسی را که میخواستم پیدا کردهام. در همان جلسه خواستگاری مطرح کردند و حتی گفتند هر جا که میروم استخاره میگیرم، اما اینجا به خدا توکل میکنم و به حضرت زهرا(س) توسل میجویم و دقیقاً خاطرم هست این را گفتند که استخاره هم نمیکنم. پس از جلسه خواستگاری که از منزل ما رفتند، چند دقیقه بعد خواهر ایشان تماس گرفتند که برادرم میگویند هر چه زودتر مراسم بلهبرون و نامزدی را برگزار کنیم.
در همان یک جلسه؟
همسر شهید: خانواده من گفتند فعلاً میخواهیم آشنا شویم، ولی آنها گفتند شب به منزلتان میآییم. یعنی پس از چند ساعت و بعد از نماز مغرب و عشا مجدداً آنها به خانه ما منباب آشنایی با پدرم آمدند. فردا شب جلسه نامزدیمان بود. یعنی اینقدر سریع در عرض چهار پنج روز آشنایی، خواستگاری و مراسمهایی که در عرف و مرسوم هست انجام شد.
حاج خانم؛ شما در سال ۱۳۸۸ به عنوان یک مادر چگونه با این قضیه کنار آمدید که آقامهدی در عرصه و وسط میدان و در آن قضایا عکسهایاش در اینترنت و شبکههای ماهوارهای پخش و ایشان کاملاً رسانهای شد. نمیترسیدید آسیب ببینند؟
مادر شهید: ترس که داشتیم، نمیشود گفت ترسی نداشتیم، ولی ایشان ترسی نداشت و از همان طفولیتاش بهشدت شجاع و ولایتمدار بود، مخصوصاً این اواخر اسم امام(ره) یا آقا میآمد حال عجیبی پیدا میکرد و خالصانه میگفت دار و ندارم فدای رهبر. طوری نبود که بترسد. اصلاً مهدی نترس و واقعاً شجاع بود. دوستان میآمدند و میگفتند تصویرش را در ماهواره، اینترنت یا... دیدیم. من هم انکار میکردم و میگفتم مهدی نبوده است. البته میفهمیدند و میگفتند شما خودت را به ندانستن میزنید و میخواهید قضیه را آشکار نکنید. واقعیت هم این بود که میخواستیم بپوشانیم، ولی ایشان نترس بود. در زاهدان هم هست که صورتاش را نپوشانده است و آنجا هم زنگ زدند. ایشان میگفت هر چه خدا بخواهد همان میشود. خیلی اهل یقین بود. نمیدانم چگونه بگویم چقدر یقین و توکلاش بالا بود. فقط میتوانم بگویم اصلاً چنین چیزی را ندیده بودم.
دیدار حضوری با مقام معظم رهبری داشتند؟
مادر شهید: خیلی زیاد! بارها با ایشان دیدار کردهاند. هشت نه ساله که بود توسط عمویشان در مشهد همراه پدرش ـ که جانباز بودند ـ خدمت آقا رسیدند.
خانم عظیمی؛ شما به ایشان چیزی نمیگفتید؟
همسر شهید: من که آن موقع با ایشان ازدواج نکرده بودم، اما کلاً آقامهدی همه جا اینجوری بودند و دوست نداشتند پشت نقاب یا پردهای باشند. همیشه کاملاً واضح و آشکارا عمل میکردند. حتی در عملیاتهای اخیر در خدمتشان در قوه قضائیه که مأموریتهای بزرگی داشتند و وظیفه سنگینی به دوششان بود، کاملاً با هویت خودشان جلو میرفتند که مشکلی برای نظام پیش نیاید.
به ایشان نمیگفتید آن موقع مجرد و تنها بودید و الان زن و بچه داری. کاری را که میخواهی انجام بده ما هم حمایت میکنیم، ولی لازم نیست اینقدر آشکار باشد.
همسر شهید: شاهد این برنامهها مسئول اداره آقامهدی، حاجآقای خطیب بود و به ایشان تأکید کرده بود شما صاحب فرزند شدهاید و حداقل ساعت ۹ شب از اداره به منزل برو. چندین بار در حضور حاجآقا آقامهدی با من تماس گرفتند که به ایشان میگفتم آقامهدی بمان به شرط اینکه ما را هم در ثواباش شریک کنی.
یعنی اینقدر در اداره میماند که ۹ شب زود محسوب میشد؟!
همسر شهید: بله، شبهایی که نه، ده و حتی یازده میآمد خوشحال میشدیم. سفرههای شام ما اغلب سه چهار صبح پهن میشد که بوی سحری میگرفت تا شام!
جاهایی که میرفتیم به آقامهدی میگفتند چهره شما خیلی برای ما آشناست، مخصوصاً فروشندههایی که بیشتر درگیر رسانههای غربی بودند. در یکی از مأموریتها در دوران انتخاباتی که منجر به انتخاب آقای روحانی شد، موبایل آقامهدی را دزدیدند. به یک موبایلفروشی رفتند تا موبایلی تهیه کنند که دوربین مدار بسته آنجا فیلم ایشان را گرفت. آنها فهمیده بودند که این همان شخص است در رسانهها منتشر کرده بودند در حال موبایل خریدن در یکی از موبایلفروشیهای تهران است. حتی برای خرید عروسیمان هم هر جا میرفتیم به ایشان میگفتند چهره شما خیلی آشناست. با توجه به اینکه لهجه داشت میپرسیدند شما کجایی هستید؟ و آقامهدی شهر دیگری را اسم میبرد، چون نمیخواست هویتاش مشخص شود، اما در مأموریتها با هویت خودش حضور مییافت. حتی گفته بودند عمداً با لهجه کرمانشاهی صحبت میکنم و در همان ساختمان قیطریه لهجه کرمانشاهی ایشان را به لهجه عربی ربط داده و گفته بودند او عربزبان است که این لهجه را دارد.
اطرافیان شما چطور؟ دوستان، خانواده، پدر و مادر نمیگفتند اینقدر آشکارا ظاهر نشوند؟
همسر شهید: در فروشگاهی خرید میکردیم شوهرخواهرم با آقامهدی تماس گرفتند و گفتند در خانه عمویام بودم ـ عمویشان به قول خودشان از این امروزیها هستند! ـ داشتند تلویزیون نگاه میکردند و BBC را گرفتند و آقامهدی! دیدم شما را دارند نشان میدهند. هنوز دست بردار نیستند. بیرون که میروی، تو را خدا مراقب باش، چون ایام ۹ دی بود و داشتند دو باره ایشان را نشان میدادند و تأکید میکردند که حکومت برای سرکوب آشوبگران از نیروهای لبنانی استفاده کرده است. همان خبر را با موبایل ضبط کردند و در مدت زمان کوتاهی به آقامهدی نشان دادند که مراقب باش. آقامهدی علیرغم اینکه حرف طرف را تصدیق میکرد، باز کار خودش را انجام میداد.
آقای نقویان؛ در تحقیقاتتان آیا به پاسخ این سئوال رسیدید که چرا در همان فتنه ۸۸ کسی نیامد آن شایعه را تکذیب کند؟ از سال ۱۳۸۸ تا سال ۱۳۹۳ که ایشان شهید شد، هر سال چه به مناسبت انتخابات و چه ۹ دی رسانههای ضد انقلاب بازخوانی میکردند که این قضیه وجود داشته، در حالی که واقع امر چنین نبوده است. در این پنج شش سال یک نفر این شایعه را تکذیب نکرد که این بنده خدا ایرانی بوده است. نمیخواستند ایشان شناخته نشود و تأمین امنیت برای ایشان شود یا قصور در این قضیه دخیل بود؟
نقویان: به نظر من شخص آقامهدی نوروزی مقصر نبود. بنده خدا وسط میدان بود و تهمتی هم به او زدند. خودش که اهل رسانه نبود تا بیاید و این قضیه را روشن کند، ولی چرا رسانه ما بدان نپرداخت؟ چون کلاً در فضای رسانهای ضعیف عمل میکنیم. بعد از سال ۱۳۸۸ یکی از برکات فتنه این بود که موضوع رسانه برای جریان حزباللهی مهم شد و تربیتهای انسانی و جشنواره عمار راه افتاد و همه اینها پس از سال ۱۳۸۸ جدی دنبال شد.
شما چطور خانم عظیمی؟
همسر شهید: تنها مجلهای که این شایعه را تکذیب کرد، یک مجله دانشجویی به اسم «انعکاس» بود. این هم نشان از غربت بچه حزباللهیهاست، چون منِ نوعی که نمیتوانم بیایم و از خودم دفاع کنم.
آقای نقویان؛ همان موقع که کشتهسازیها راه افتاده بود و صدا و سیما یکییکی صحت آن وقایع را پیگیری میکرد. در باره این قضیه که اینقدر روی آن مانور دادند در تحقیقاتتان به این نرسیدید که آیا اصلاً دنبالاش رفتند؟ شاید واقعاً این قضیه را باور کرده بودند.
نقویان: فیلم با این استدلال و منطق آغاز میشود که چون کسی بدان نپرداخته است نمیدانیم کیست، فیلممان در جستجوی این است که این شخص کیست، چون اگر میخواستم به این قضیه بپردازم سر فیلمام چیز دیگر و گم میشد، ولی چون خودی هستیم و داریم حرفهای خودمانی میزنیم میگویم که ما در حوزه رسانه استراتژیک عمل نمیکنیم و اتاق فکر نداریم. به ضرس قاطع میگویم بیش از ده بیست سوژه ناب مشابه این قضیه هست که هنوز بدانها نپرداختهایم و میشود از آنها مستند ساخت.
با فیلمسازی صحبت میکردم ـ اسماش را نمیآورم، چون شاید راضی نباشد ـ خودش در مصاحبههایاش اذعان دارد که به میرحسین موسوی رأی دادهام و الان هم حرف برای گفتن دارد. میگفت فیلمات را دیدم و به خاطر منطقی که پشتاش بود پذیرفتم و اشکالی ندارد، اینجا سوتی ما و اشتباه بود و نباید این تهمتها زده میشد. نقدهایی هم به جریان مقابل داشت، ولی سر این قضیه پذیرفته بود که اشتباه شده است. میخواهم بگویم به این شبهات با کارهای درست بپردازیم. هنوز هم به این اتفاق پرداخته نشده است.
در همین قضایا اگر به سراغ یکسری از مسئولین ستاد و افرادی میرفتید که در آن جریان بودند و الان در دسترس هستند و این شبهه را با آنها در میان میگذاشتید، چه بسا نتیجه میگرفتید. یا آن مستندی که از BBC گذاشتید، فردی که گزارش را تهیه کرده در شبکههای اجتماعی فعال است. نرفتید بگویید قضیه اینطوری است و بیایید با ما صحبت کنید میخواهیم یک مستند روشنگرانه در این باره بسازیم؟
نقویان: بعد از این قضایا قطعاً به اشتباهشان پی بردهاند. نمیخواستیم فیلم را شخصی کنیم. منبع این شایعه فردی به نام امیرفرشاد ابراهیمی بود که الان هم در رسانههای آن طرفی جزو کارشناسان است. در فیلم هم اشارهای به آن کردیم، ولی بنا به دلایل خاصی که وجود داشت بدان نپرداختیم. ایشان بعد از اینکه متوجه شد اشتباه کرده، دروغ گفته است یا هر چیز دیگری، پس از شهادت آقامهدی پوستری درست کرد و در وبلاگ خودش ـ که اولین بار این شایعه از آنجا منتشر شد ـ قرار داد: «الشهید المهدی النوروزی» با این عنوان که این شخص ایرانی بوده است، ولی سالها در لبنان زندگی میکرد و خانماش لبنانی است! و در آنجا او را به نام اَشمر میشناسند. هنوز هم برای خودش مفرّی گذاشته است. بخش دوماش که مثل BBC عمل میکند این است که به شبهاتاش جواب نمیدهد، والا خبرنگار BBC WORLD در ۱۱ سپتامبر میگوید ساختمان شماره ۱۴ پنتاگون خورده و زمین افتاده است، در صورتی که این ساختمان یک ربع بعد پایین میآید. نباید این فرد به دادگاه کشانده شود که چرا چنین خبری را منتشر کردهای؟ از چه چیزی اطلاع داشتی؟ ولی کسی پیاش را نمیگیرد و اینها هم دم به تله نمیدهند. سر این قضیه معاملات و معادلات بینالمللی مسئله کوچکی است و کسی نمیآید یقه BBC را بگیرد.
دنبال این نبودید که بحث سیاسی شود؟ آیا این ادعا را کردید؟
نقویان: همانطور که گفتم start این قضیه در ذهنام از آنجا شکل گرفت که میخواستم مظلومیت آقامهدی در این فیلم در بیاید و همین الان هم فیلم ۵۵ دقیقه شده است، یعنی اگر میخواستیم به شاخههای دیگر بپردازیم زمان بیش از این میشد. یکی از حسرتهایام این است که مصاحبههای خوبی از همسر و مادرشان گرفتیم و نتوانستم از آنها استفاده کنم. جنبههای قهرمانپروری آقامهدی هنوز بهخوبی نشان داده نشده است. در مورد ایشان کار شده است، ولی کارهای مشابه را ندیدهام، اما خیلی خوب است به آقامهدی از زوایای مختلف پرداخته شود.
انتقادی که به این مستند میشود این است که بخش لبناناش زیاد است. یعنی میتوانست از آن بخش کاسته و به شهید نوروزی پرداخته شود.
نقویان: امکان دارد اینطوری باشد. باید قدری از فیلم فاصله بگیرم. بهقدری پشت سر هم بوده است که... سه سکانس جدی داشتم: لبنان، فتنه و شهید نوروزی. میخواستم بین اینها balanceای باشد، یعنی سه تا یک ربع و پنج دقیقه آخر جمعبندی کنم، ولی همین الان بخشهای لبنان و فتنه هر کدام ۲۰ ـ ۲۵ دقیقه هستند و ۳۵ ـ ۴۰ دقیقه راجع به آقامهدی است. شاید اگر این را رعایت نمیکردم به نظر خودم یکمقدار به روایت آسیب میخورد. میخواستم بهجای اینکه زود به نتیجه برسانم که این شهید نوروزی است و اشتباه شده است آن تعلیق باشد و مخاطب را با فیلم همراه کنم و اسم فیلم هم برآمده از این است که برادران ما دارند در لبنان میجنگند.
خانم عظیمی نظر شما درباره مستند چیست؟
همسر شهید: وقتی دوستان داشتند مستند را از تلویزیون میدیدند تماس گرفتند که اینکه اصلاً مربوط به آقامهدی نمیشود، اما زمانی که برای برادران اشمر گذاشته باعث شد حقایق روشنتر شوند. به برکت خون آقامهدی این برادران شهید هم معرفی شدند، چون آقامهدی خودش حقطلب بود، خوناش باعث شد یکسری از حقانیتهای دیگر روشن شود.
سکانسهای لبنان را خودتان گرفتید یا داشتید آقای نقویان؟
نقویان: یک سفر هفت هشت روزه به لبنان رفتیم. بله، خودمان رفتیم، چون فیلم مرتبط با این موضوع وجود نداشت. ناگفتههایی که در فیلم استفاده نکردیم خوب است در رسانهها مطرح شود. ابوحسام اشمر میگفت همان سال ۱۳۸۸ از دفتر سید حسن نصرالله به من زنگ زدند که حسینتان کجاست؟ گفتم: «لبنان است.» گفت: «نه، حسین ایران است. از او خبر داری؟» گفتم: «حسین لبنان است و پنج دقیقه دیگر به خانه میآید.» آنها اصرار میکردند که تو خبر نداری و حسین رفته است. میگفت وقتی حسین برگشت یک عکس سلفی کنار تابلوهای دو شهید گرفتم و برای کسی که به من زنگ زده بود فرستادم و طرف مطمئن شد حسین در لبنان است. از بیت با دفتر سید حسن نصرالله تماس گرفتهاند که ببینید حسین اشمر کجاست و آنها هم سراغاش را از برادرش ابوحسام گرفتند. یعنی چنین پیگیریهایی صورت گرفت و حتی به دفتر بیت هم رسیده بود که چنین شایعهای پخش شده است، چون آن موقع شایعه جدیای بود، ولی در رسانه ما کار نشده بود. BBC خیلی کم دم به تله میدهد، ولی سر این قضیه کاملاً تحلیلاش این است که نیروهای حزبالله حضور دارند و عکسهای شهید نوروزی را نشان و نسبت میدهد اینها اشمر هستند.
در سال ۱۳۸۸ که میگفتند ایشان لبنانی است و از لبنان آمده است، به خود آقامهدی مراجعه نکردند که بیا شفافسازی کن و توضیح بده که اصل قضیه این چیزی نیست که شایعه شده است. یا شما توصیه نکردید جایی برود و صحبت کند؟
نقویان: دوست نداشت زیاد این طرف و آن طرف توضیح بدهد.
مادر شهید: به خاطر نظام زیاد نمیخواست این کار را افشا کند. تا جایی که میتوانست کلاً مخفی نگه میداشت و افشا نمیکرد، اما برای ما همه چیز را تعریف میکرد که چه اتفاقی افتاد و چه مشکلاتی وجود داشت. میگفت در آن روز عاشورا خداوند این سعادت را به من داد که به مظلومیت حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) برسم. آن روز واقعاً عاشورا بود و جریان عاشورا باز هم تداعی شد.
نقویان: در همه لحظات فتنه حضور داشت. در ۱۶ آذر اینها جریان جمکران را رفتند. همینطور روز عاشورا و جاهای بسیار دیگری بود که در فیلم به آنها اشاره نشد، چون موضوعیت ما همان قیطریه و عکسهای آن موقع بود.
مادر شهید: کردستان و خیلی جاهای دیگر هم بودند. آنوقتها شعار میدادیم که «اسلام اگر بیند خطر/ جان را فدایاش میکنیم». مهدی مصداق این شعار بود. هر جا که اسلام در خطر بود مهدی خودش را به آنجا میرساند.
به این قضیه خواهیم پرداخت. در ایام فتنه و روزهای خاصی از آن خاطرهای دارید؟ روزهایی از فتنه مثل همان روز عاشورایی که به حضرت سیدالشهدا(ع) یا روز ۱۶ آذر که به حضرت امام(ره) اهانت شد، خاصاند. در چند مقطع تقابل آنها با دین علنی شد.
همسر شهید: فیلمهایشان را به خانه میآوردند و برایمان میگذاشتند و روشنگری میکردند. حتی یک وقتی که از پل کالج رد میشدیم میگفتند سختترین لحظه برایام پل کالج بود که از دو طرف محاصره شده بودیم و خودشان و دوستشان بودند. میگفتند فقط دست خدا بود که از آنجا نجات پیدا کردیم.
مادر شهید: البته زخمی نشدند، اما ریههایاش طی این جریانات آسیب دید.
به خاطر گاز اشکآور؟
همسر شهید: بله.
مادر شهید: به خانماش گفته بود اگر یک وقت زخمی شدم و آمدم آماده باش و هول نکنی. ریههایاش خیلی ناجور بود و کل دکترهای تهران را برای مداوای آن زیر پا گذاشته بود.
نقویان: از اولین سئوالهایام از خانواده همین بود که چرا شهید چهار پنج سال سکوت کرد و چیزی نگفت؟ آنچه که از این تحقیقات متوجه شدم این بود که شهید نوروزی اصلاً به این فکر این مسائل نبود.
همسر شهید: اصلاً اهلاش نبود.
مهدی نقویان: از یک خط مقدم میرفت سراغ خط مقدم بعدی. اینطور نبود که متوقف شود و خودش را معطل این مسائل کند و به این چیزها فکر کند، بلافاصله میرفت و در جای دیگری کارش را انجام میداد.
همسر شهید: آقامهدی اصلاً چنین روحیهای نداشت. چون خودم قبلاً در زمینه رسانه فعالیت میکردم پیگیر اخبار بودم، اما ایشان دوست داشتند آشوب و جنجال درست کنند و بعد خودشان را از آن صحنه کنار بکشند. در جریان ۱۳۸۸ همینطور بود و میگفت وقتی به ساختمان قیطریه رفتیم، هیچ مسئولی از ما حمایت نکرد، با هر زحمتی بود توانستیم از آنجا بیرون بیاییم. چگونه بیرون آمدناش هم ماجرایی داشت، چون ماشینشان را گرفته بودند و اگر طرف ماشین میرفتند مردم به آنها حمله میکردند. میگفت از فردای آن روز حتی از طرف حفاظت نیروی انتظامی مکرر با من تماس گرفته میشد که این چه جنجال و آشوبی است که درست کردید؟ تمام تلاششان این بود که هر مأموریتی که به ایشان محول میشود به نحو احسن انجام دهند، حالا هر منتقدی هر چه میخواست بگوید برایشان مهم نبود. خط قرمز ایشان فقط آقا بود.
مگر با حکم نرفته بودند؟
همسر شهید: 
:: موضوعات مرتبط:
شهدا ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0